دلتنگی های آرتین
امروز بیشتر از یک هفته هست که بابا رضا رفته ماموریت مشهدو ما اومدیم خونه مامانی .محمد آرتین دلش حسابی برای بابا تنگ شده وما این رو از بهانه گیری هاش متوجه شدیم البته انگار با بابا قهر کرده چون هر وقت باباش زنگ میزنه محمد آرتین باهاش حرف نمی زنه تازه گوشی رو هم می کوبه زمین و این چند روزه حسابی لج بازی می کنه البته بماند که خونه مامانی حسابی بهش خوش میگذره ...
لذت دیدن بزرگ شدنت
عشق مامان سلام الان که این خاطرات رو می نویسم ساعت یک چهل دقیقه شب و در ماه رمضان هستیم وشما در خواب ناز هستی . مامان چند وقتی سرش خیلی شلوغ بود به خاطر همین اینقدر دیر به دیر به وبلاگت سر زده. الان آرتین مامان یک سال وهشت ماه و بیست روزه هستی وماشاالله خیلی بزرگ شدی و کلمات زیادی رو به کار می بری و چند تا جمله هم بلدی هر چی بزرگ تر می شی بامزه تر می شی مخصوصا که سعی می کنی با شیرین کاری هات جای خودت رو تو دل من و بابا بازتر کنیاینم جند تا عکس با مزه از آقا آرتین ...